كوچكترين خاطره ها را هم مي كشم حال كه با من بودن كابوس شده من برايت روياي جدايي مي سازم و به آتش مي كشم تك تك روزهاي گذشته را
بار سنگین مسئولیت را از دوشت بر مي دارم تا كمر خم شده ات را به زانو در نياورد حال كه به نفس نفس زدن آخر رسيده اي ميروم تا هواي تازه را تنفس كني رهايي را حس كني
ببخش كه در زندان خود محبوست كردم و انتظار قدر داني ه...م داشتم به آرزوي پروازت برس نازنين
می خواهم.... از زندگی ات..... بروم