پرسید چقدر مرا دوست داری ؟

سکوتی کردم . چند لحظه به چشم هایش خیره شدم ...

گفتم : دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقتم . عاشق یک عشق واقعی . عاشق تو ...

عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری می کند .

به عشق این لحظه های انتظار * دوستت دارم * .

به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم ...

به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم * دوستت دارم * .

به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو . در زیر باران قدم میزنم . عاشق بارانم . . .

به عشق آمدن باران و به اندازه ی تمام قطره های باران *  دوستت دارم * . 

به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم  .

به اندازه ی تمام ستاره های آسمان * دوستت دارم * .

به عشق دیدنت بی قرارم  . حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم .

به اندازه ی تمام لحظات بی قراری و دلتنگی  * دوستت دارم * . . .

من که عاشق چشم هایت هستم . عاشق گرفتن دست های مهربانت هستم

به عشق آن چشم های زیبایت * دوستت دارم * .

لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است .

آن گاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفس گیر است ...

به شیرینی لحظه های عاشقی * دوستت دارم * .

من که تنها تو را دارم . از تمام دار دنیا فقط  تو را می خواهم . تو تنها آرزویم هستی ...

به اندازه ی تمام آرزو هایم که تنها تویی .

به اندازه ی دنیا که می خواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی

به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو هستم . ای عشق من ...

ای بهترینم ... به عشق تمام این عشق ها  * دوستت دارم *  . 

پرسیدم : به جواب این سوال رسیدی ؟

این بار او سکوت کرد .

و این بار او با چشم های خیسش به چشم هایم خیره شد ...

اشک هایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه هم چنان ادامه داشت ...

و من باز هم گفتم : به اندازه ی وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست 

باور کن ساده است...

ساده تر از بازیهای کودکی

چشمهایم را می بندم و میشمارم

ده بیست سی...

چشمهایم را که باز می کنم خود را سی ساله می بینم

انگار تورا در روزهای گرم تابستان جا گذاشته ام

پشت همه عاشقانه های کودکی

روزی که گنجی را چال می کردیم

و امروز از پس صفحه های ورق خورده تقویم

باز به دنبال همان گمشده کودکی هستم

امروز برای ثانیه ای تکرار عاشقی دنبال بهانه ای از جنس باید ها می گردی

عبور کرده ای  از ان روزگار خوش

من مانده ام و ثانیه ثانیه تکرار عاشقی

بار درگر می شمارم اینبار از چهل

پنجاه و شصت رسید و  این شعر خواندنی

موهای سپید من و این عشق ماندنی


چگونه دوستت دارم ؟  بگذار بشمرم :  تورا با عمق و عرض و طول دوستت دارم،  با احساسات نامرئی به اندازهء پایان هستی،  من تو را هر روز دوست دارم مثل نیاز انسان به آفتاب و شمع،  تو را آزادانه دوست دارم مثل تلاش انسان برای رسیدن به حق،  تو را خالصانه دوست دارم مثل احساس بعد از دی،  تو را به اندازه قدیمی و ایمان کودکی ام دوست دارم با عشقی که سالها گم کرده ام با نفسم و با معصومیت از دست رفته ام.