دلم به حالت مي سوزه رفيق . دلم به حالت مي سوزه كه لبخند مسخرت روي لبت حكم تعليق حالت شده . هرچي فكر ميكردي تو اين سه چهاز ماهه تموم شد . رفت .مرد . آره ديگه مرد . ديگه هيچي از بچه گي هات نمونده
.حالا ديگه نوميديو روي پوستت حس ميكني . مثل يه زخم خيس و گند هر روز داره بزرگتر ميشه كه آخرش از پا درت بياره
.دلم به حالت مي سوزه رفيق. ديگه داري خودتو پشت سر دود و مشروب قايم ميكني . دستهاتو در بيار ،ميدونم به خاطر لرزشهاش تو جيبت قايم كردي . آره دستات مي لرزه
...به تنها چيزي كه فكر نمي كردي همين بود ،فكر ميكردي اينجوري تموم بشه ؟ چيه ،ديگه كم آوردي ،ها؟ به چي فكر ميكردي رفيق ؟ آره همه جمع شده بودن تا بچه گي هاتو آتيش بزنن،خودتم جز اونها بودي ، پسرك آخر سالن، كه خودشو پشت روزنامه قايم كرده بود ،كه اشكهاشو پشت لبخند كثيفش قايم كرده بود ، خود تو بودي
...
+ نوشته شده در جمعه هشتم آذر ۱۳۸۷ ساعت 9:48 توسط پاشا.
|