TinyPic image

زندگی بازی مسخره ای است که انسان را به بازی گرفته است.معلوم نیست در این بازی کی میبره و کی میبازه.اما تنها چیزی که معلومه اینه که آدم هیچ وقت به تمام اون چیزهایی که میخواهد نمیرسه.بهتره واقع بین باشیم و درست قضاوت کنیم و بیخودی شعار ندیم که اگر آدم تلاش کنه و زحمت بکشه به همه خواسته هاش میرسه .درسته میرسه اما نه به همش .نیازهای عاطفی و حسی آدم تنها نیازهایی هستند که اگر به طور کامل براورده نشوند به انسان ضربه محکمی میزنند و آدم رو سرخورده میکنند.به هر حال زنئگی بالا و پایین داره که البته پایینش فعلا بیشتره و باید در این بازی مضحک سوخت و ساخت.

زندگی مثل بازی حکمه!! مهم نيست که دست خوبی نداری مهم

 

اينه که يار خوبی داشته باشی؛ اينطوری شايد حتی بتونی بازی باخته رو ببری

وقتی قدم می زنم تو تاریکی خیالم
یوهو بدنم یخ می کنه و بد میشه حالم 
۲۲ سال از عمرم را سپردم دست ثانیه ها
حالا چیزی ندارم که بخام بهش ببالم
بر میگردم و نگاه می کنم به گذشته هام
به اون چیزهایی که گذشتن به روزها و شبام
اون قدر بی خود گفتم واونقدرالکی خندیدم
که حتی بابام هم فکر می کرد آدم شادی بودم
خنده هام مال جمع بود
گریه ام مال تنهاییم
تنهاییم مال من بود و دادم از بی صداییم
بی صداییم مال من بود
صدام مال خیابون بود
خیابون مال ماها بود
مال یک عده جوون
جوون ها تو خیابون بودن به جای خونه
خونه جای آدم بزرگا بود نه آشیونه
آدم بزرگایی با نقاب پدر و مادر
از مربی خبری نبود همه بودند یک داور
داور های بی انصاف
قضاوت یکطرفه
اگه بازی بیاد دست کوچیکا خیلی حرفه
زمان گذشت ما کوچیک های 10،8،7 ساله شدیم آدم کوچیکهای 18 و19 ساله
خلوت گرم ودنجمون تنها گذاشتیم
تو دنیا سرد آدم بزرگا پا گذاشتیم
دنیاتون سرد بود سردتر از دست های مرگ
باد وحشیش ترحم نمی کرد حتی به برگ
برگ برگ وجودمون شد از ساقه جدا
دستا را بالا آوردیم وداد زدیم خدا
یک دفعه آسمون پوشیده شد از ابر سیاه
بارون گرفت و سرازیر شد اشک های خدا
از اشک خدا آسمون ها و کهکشون ها سیاه
از اشک خدا زندگی آدم بزرگا تباه
روح تازه ی قطره های آب پر شد تو فضا
زمین از زجه های آسمون نشست به عزا
زمین از زجه های آسمون نشست به عزا
بارون اشک آسمون ریخت رو صورت زمین
زمین از غم آسمون افسرده شد و غمگین
از افسردگی زمین دل آسمون شکست
بغض ابرها ترکید و سقف آسمون گسست
بارون شدت گرفت و ریخت تو رگ های خیابون
خیابون هم خیس شد زیر پاهای دو تا جوون
پاهاشون یخ کرده بود اما دلشون گرم بود
بهشون اخم کرده بود دنیا و کوه غم بود
کوه غم دنیا بود و لرزیدن شونه ها
سیل اشک خدا بود و تپیدن سینه ها
تپیدن سینه بود و تاریکی خیابون
امنیت سیاهی شب واسه دیدارشون
تر شدن گونه ها و سست شدن قدم هام تو یه سکوت تلخ شب یادم اُ ورد که تنهام
دست های آدم بزرگا تو رو کرد از من جدا
نیرنگ آدم بزرگا کردمون تک وتنها
فشار بار تنهایی رویه شونه های من
سرخی اشک جدایی روی گونه های من
بغضت تویه عمق گلوم
و نفرت تو یه دلم
آرزویه هر روز و شبم که زودتر برم
برم از اینجا که هم من راحت باشم هم دنیا
از دوزخ آدم بزرگا به بهشت خدا
برم شکایتتون را پیش خدا بکنم
برای مجازاتتون خدا خدا بکنم
بگم خدا تو رو خدا سنگ صبور من شو
از تاریکی به روشنی پل عبور من شو
انتقام منو بگیر از این آدم بزرگا
انتقام آهوی زخمیتو بگیر از گرگا
بیست سال از اقامتم تو این دنیا میگذره
بیست ساله که زندگیم تو خواب و رویا میگذره
هیچ تضمینی نیست که 2۳ را ببینم
پس هیچ تصمیمی نیست که بخوام واسش بگیرم
شانس مرگ و زندگیم دیگه 50-50 نیست
عشق و امید زندگیم دیگه تو این دنیا نیست
همه گونه ها خیسن و دستا رو به آسمون
آسمون هم با اشک میده جواب گریه هامون
از اشک خدا آسمون ها و کهکشون ها سیاه
از اشک خدا زندگی آدم بزرگا تباه
خطاب به همه ی آدم بزرگای اون بیرون
وقت امتحان آدم کوچیکا رسیده
امتحان درسهایی که شما بهشون دادین
درس دو رویی،درس کینه،درس تنفر،درس انتقام
از آدم کوچیکا طلب بخشش کنید
از بچه های خیابون بترسید
دیگه پشتمون گرمه گرمه
خدا طرف ماست

مطلبی که مینویسم صرفا عقیده شخصی من رو بیان میکنه و به هیچ عنوان قصد تحمیل اون به کسی رو ندارم و همین طور قصد توهین به کسی.

موضوع بحث عشقه. به نظر شما عشق وجود داره؟ عشق چه معنی داره؟ آیا عشق بالا تر از دوست داشتنه؟ خب به عقیده من دوست داشتن وجود داره اما عشق نه.

عشق یعنی ذوب کردن وجود خودت در وجود معشوقت . یعنی یک روح شدن در دو قالب که فکر میکنم در دنیای امروز ما این امر ممکن نیست که هیچی اصلا وجود نداره.

عشق فقط توی کتاب و قصه هاست و مال قدیم. میخوام بدونم آقای فرهاد اگه الان بود بازم از بیکاری میرفت کوه بکنه تا به شیرین برسه؟ یا الان مجنونی وجود داره که دیوانه

لیلی بشه. نه زمونه عوض شده.قلبا همه یا کاملا از سنگ شده یا نصف نیمه. تو دنیای امروز ما مجنونی پیدا نمیشه که دل رو ببازه و فقط معشوقشو ببینه و نه فرهادی که به خاطر تو کوه رو بکنه. اونایی که ادعای عاشقیتون میشه میخوام بدونم نمیگم یک ساعت اگه یک روز عشقتونو نبینین میمیرین؟ نه به خدا نه اگه یک سال هم نبینین هیچ اتفاقی براتون نمییفته.عشق به معنای واقعی یعنی سوختن به پای کسی .اما این روزا این معنی رفته و جاشو به یک کلمه 3 حرفی ساده (عشق) داده که فقط یک کلمه است و نه بیشتر.

تو زمونه ای که همه به فکر خودشون هستن و فقط از تو انتظار سوختن و ساختن و به اصطلاح خودشون عاشق بودن و عاشق موندن رو دارن بیایم خودمونو به یک کلمه باستانی که فقط تو کتاب های عهد عتیق پیدا میشه گول نزنیم یا کسی رو گول نزنیم.به امید روزی که کلمه هایی مانند این کلمه منقرض شده معنای واقعی خود رو پیدا کنند.

نذار بهت عادت کنم ، جدایی سخته گل من
یه روز تو از اینجا می ری ، میشکنه تنها دل من
نذار بهت عادت کنم دچار یعنی موندگار
تو که نمی مونی پیشم داغتو رو دلم نذار
کنار عطر روسریت نذار بهارو گم کنم
نذار که تو شب چشات راه فرار و گم کنم
نذار بهت عادت کنم تا که جدایی سخت نشه
نهال عشق و بسوزون تا یه روزی درخت نشه
ما که به هم نمی رسیم حتی توی خواب و خیال
قسمت ما یکی نشد حتی توی فنجون فال
نمی شه این پله هارو دو تا یکی کرد و رسید
دیوار سنگه بینمون نمیشه دیوارو ندید

چند بار به کسي گفته ايم : مدتي است که با فلاني جر و بحث نکرده ام
يا هرگز سرما نخوردم.وناگهان،روز بعد،سرما مي خوريم يا با فلاني مشاجره مي کنيم؟
پس نتيجه مي گيريم:صحبت دربارهً وقايع دلپذيري که براي ما رخ داده،بداقبالي مي آورد
چنين نيست.در حقيقت،روح جهان همواره-در هر مشکلي-به ما نشان مي دهد
که چه مدتي بدون يک نواختي مشخصي مانده ايم
.
مي خواهد به ما بگويد که زندگي چگونه تا آن لحظه سخاوتمند بوده است-و

اگر با شجاعت از موانع عبور کنيم ، همين گونه باقي خواهند ماند
.
واژه هاي مثبت را در فضا نگه داريم. آنها به رشد ما در هر مشکلي کمک مي کنند