چه صادقه پذیرفتم "چه فریبنده اغوشت برایم باز شد"چه ابلهانه با تو

خوش بودم "چه کودکانه همه چیزم شدی " چه زودنیازمندت شدم"چه

حقیرانه ترکم کردی.

کاش ۱جایی داشتیم که میتونستیم اینقدر فریاد بزنیم که تموم درد دل هامون خالی بشه و کسی صدامونو نشنوه فقط و فقط خدا باشه که اونو بشنوه.اگه اون جا پیدا میشد الان خیلی ها در مرز بودن و نبودن گیر نمیکردن کاش همیشه باشیم ولی بدون درد کاش نبودنمان برای کسی درد باشد  نه بودنمان

هیچ وقت به اون چیزی که میخواستم تو زندگیم نرسیدم.همیشه در حسرت آرزوهای کوچک و ممکن  که برای من و فقط من محال بودند هستم.از وقتی خودمو شناختم اینو فهمیدم که یه کمی با بقیه فرق دارم.باید چشمم روی خیلی از آرزوهام ببندم. خیلی از چیزها رو فراموش کنم.خیلی از چیز هارو تحمل کنم.نتونستم که بفهمم که این گناه من بوده یا کار خدا. نمیدونم ولی اگه میتونستم که از خدا بپرسم حتما اینو میپرسیدم که خدایا آخه چرا من ؟