ساکت باش به جز دوستت دارم چیزی نگو به چشمان من نگاه کن و ببین موجی از غم را که برای تو به ساحل می آیند آرام غمگین پر اشک حرف نزن دستانت را به من بده و لبانم را به میهمانی لبان خیست دعوت کن

 

مدتی بود کابوس نمی دیدیم و هی از خواب نمی پریدم . سر شب کتابی می خوندم یا چیزی می نوشتم تا خستگی بیاد و خوابم ببره دیشب بود که گفت : سر حال اومدی ؟ گفتم : اوهوم . حالا راحت ترم . گفت : اتفاق خاصی افتاده با همین طوری ... گفتم :چن تا از عادتامو ترک کردم . گفت : کدوم یکی ها رو؟ گفتم : زشت ترین ها شو . گفت : مثلا ؟ گفتم : سیگار کشیدن و شب بیداری و .. گفت : و ...؟ گفتم : و تو رو