روزی میرسد که روزها را بی من سر کنی

روزی میرسد که مرگ عشقم را باور کنی

روزی میرسد که در کنار عکس من

شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کن

نمیدونم تقصیره منه یا تقصیر زمونه؟

صبح که از خواب پا میشی چشماتو باز میکنی.نمیدونی کجائی.تک تک سلول های بدنت هنوز از خواب دیشب داره میلرزه.خدا رو شکر که خواب بود.اینو میگی و پا میشی بری دست و صورتت رو بشوری.میبینی که نه بابا همچین هم فقط یه خواب نبوده.سرت به شدت درد میکنه.خسته ای ‌‌و احساس میکنی روزت تکراریه.خب امرومز میخوای چی کار کنی؟فکر اینکه امروز چه اتفاققی میخواد بیافته اذیتت میکنه.نمیدونی خوبه یا بده؟میری صورتت رو بشوری تو اینه نگاه میکنی اه چه قیافه تکراری ای.دیگه خودت هم واسه خودت تکراری شدی.تو آینه به خودت میگی کاش کاش امروز اصلا وجود نداشت.به خودت میگی که امروز باز چه اتفاقی قراره که بیافته؟از جلوی آینه میری کنار.خب حالا چی کار کنم؟ برنامه ام چیه؟ آره برم بشینم درس بخونم.نا سلامتی فردا پس فردا امتحان دارم.همون که خط اول رو میخونی ذفکرت هزار جا میره.چرا اونجا اون جوری شد؟چرا اون مساله اتفاق افتاد؟ چرا چرا چرا...

همن طور این چراها ادامه پیدا میکنه وقتی که به خودت میای میبینی که حدود ۳-۴  ساعت گذشته و تو هنوز داری به چراها فکر میکنی هنوز خط اولی و به شدت سرت درد گرفته..راستی چرا؟آخه این چراها بایاد جواب داده بشوند.چرا آدم از کسی که انتظار نداره باید ضربه بخوره؟ چرا وقتی که فکر میکنه داره به موفقیت میرسه یک دفعه میبینه که همه چیز عوض شد؟چرا خوشی ها اینقدر ناپایدار هستند؟اینها فکر هایی هستند که وقتی پشت پنجره نشستی و  به غروب نگاه میکنی از ذهنت میگذره. البته وقتی بارون بباره بدتر هم میشه. انگار وقتی بارون میباره تموم غصه هات یادت میاد.انگار هر قطره بارون که به شیشه میخوره یه خنجر به سینه تو میخوره.دلت میخواد که بری زیر شرشر بارون وایسی که کاملا بدنت زخمی بارون بشه.دوست داری گریه کنی و خودت رو خالی کنی . اما چه فایده؟به اون چیزی و به اون کسی که دوست داری نمیرسی. میدونین جمع شدن غم و غصه تئی دل خیلی خیلی راحته اما خالی کردن اون از دل خیلی سخته.

فقط ای کاش کنج سایه های غم کسی پیدا میشد که بتونه غمتو بفهمه و بتونه باریدن بارون چشماتو پاک کنه.

 

 

سلام

امروز میخوام از عشق براتون بگم.شما فکر میکنید عشق وجود داره؟اصلا تا حالا عاشق شدین؟خب گیریم که جوابتون مثبت بود!خب چه قدر نتیجه داده؟اصلا چه جوری به وجود اومده؟جوابتونو میدونم (نمیدونمه).خب بذارین خیال تموم عاشق های دنیا رو راحت کنم. بابا وقت خودتونو تلف نکنید.اصلا چیزی به عنوان عشق وجود نداره .خب ممکنه بعضی ها بگن لابد تو خودت در عشق شکست خوردی که این حرف رو میزنی .نه عزیزم من به خودم اطمینان دارم.نه عاشق شدم نه قصد دارم که بشم. یکی نیست از این عاشق های دربه در بپرسه بابا آخه شده ۱ روز تو عشقتو نبینی بمیری یا بر عکس معشوقت برای تو؟ من منکر دوست داشتن نیستم.آره دوست داشتن وجود داره اما کلمه عشق بی معنیه.چون تا حالا دیگه افرادی مثل شیرین و فرهاد رو دیگه نداشتیم.پس این موضوع نشون میده که عشق تو زمونه ما  مرده.

چرا وقتی ۱ خواننده میخونه عشق ۱ چیزی مثل کشک و دوغه ما میگم اه اه بیبین طرف چه جلفه بیببین چه آهنگ مزخرفی خونده.بابا جون به معنی شعر دقت کنید.آخه راست میگه این موضوع آلان درست متناسب حال ماست.

نمیخوام حالتونو بگیرم مخصوصا عاشقهای مجنون.اما ۱کم به کاری که میکنید فکر کنید و کمتر خودتون و اطرافیانتون رو سر کار بذارین و...

بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش روی یک سکو ساکت بشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی.

 ما واقعا تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمیدونیم ولی در عین حال تا وقتی که چیزی رو دوباره بدست نیاریم نمیدونیم چی رو از دست دادیم.

 اینکه تمام عشقت رو به کسی بدی تضمینی بر این نیست که اون هم همین کارو بکنه پس انتظار عشق متقابل نداشته باش. فقط منتظر باش تا اینکه عشق آروم تو قلبش رشد کنه و اگه اینطور نشد خوشحال باش که توی دل تو رشد کرده.

 در عرض یک دقیقه میشه یک نفر رو خر کرد در یک ساعت میشه یکیرو دوست داشت و در یک روز میشه عاشق شد. ولی یک عمر طول میکشه تا کسی رو فراموش کرد.

 دنبال نگاهها نرو چون میتونن گولت بزنن.دنبال دارایی نرو چون کم کم افول میکنه.دنبال کسی باش که باعث بشه لبخند بزنی چون فقط با یک لبخند میشه یه روز تیره رو روشن کرد. کسی رو پیدا کن که تو رو شاد کنه.

 رویایی رو ببین که میخوای. جایی برو که دوست  داری. چیزی باش که میخوای باشی. چون فقط یک جون داری و یک شانس برای اینکه هر چی دوست داری انجام بدی.

 آرزو می کنم به اندازه کافی شادی داشته باشی تا خوش باشی. به اندازه کافی بکوشی تا قوی باشی. به اندازه کافی اندوه داشته باشی تا یک انسان باقی بمونی و به اندازه کافی امید تا خوشحال بمونی.

 شادترین افراد لزوما بهترین چیزها رو ندارن. اونا فقط از اونچه تو راهشون هست بهترین استفاده رو میبرن.

 عشق با یک لبخند شروع میشه با یک بوسه رشد میکنه و با اشک تموم میشه.

 وقتی به دنیا اومدی تو تنها کسی بودی که گریه میکردی و بقیه میخندیدن. سعی کن یه جوری زندگی کنی که وقتی رفتی تنها تو بخندی و بقیه گریه کنن.

دیگر تب وتاب لحظه ها در من نیست
در مرد شکسته رغبت رفتن نیست
از این دل بی شهر و وطن بیزارم
از لحظه شوم آمدن بیزارم
از مردم شهر . از خودم دلگیرم
عمریست به نام زندگی میمیرم
متروکه ترین شهر مرا می خواند
یک جام پر از زهر مرا می خواند
فرداست که در چشم خدا می شکنم
خالی ز خود و اشک و صدا می شکنم
از شهر پر از هیچ شما باید رفت
با شکوه و بغض تا خدا باید رفت
از دست خدا ه به خدا دلخونم
او مثل همه ندید من مجنونم
فرداست که در دامن خود میمیرم
در وسعت پیراهن خو دمیمیرم

هرگز از مرگ نهراسيدم گر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود هراس من باري از مردن در سرزميني است که مزد گورکن از آزادي آدمي افزون باشد کسي برايش غمگين نشد کسي برايش اشک نريخت کسي به پايش نمرد کسي درد را نفهميد اما من آن پاييزم که به عشق بهار زندگيت ، جان خواهم داد آيا کسي خواهد گريست ؟ آن روز بيا و بر مزارم گل بگذار تو بارها و بارها با زندگيت شرمساري از مردگان کشيده اي اين را من اي دريغ همچون تبي که خون به رگم خشک مي کند احساس کردم

هر زمینی که دورش حصاری می بندند می داند روزی باید پیچ خوردن ریشه ها را در تنش پذیرا شود هر ریشه ای که در تکاپوی آب است می داند روزی درد زایش ساقه ای در آستین دارد هر ساقه ای که در تعالی نور می دود می داند روزی شکافتن شاخه ای آرام فشارش می دهد هر شاخه ای که سراسیمه به دور دست می جهد می داند روزی شکفتن شکوفه ای لرزه بر تنش می اندازد هر شکوفه ای که زاده می شود می داند روزی ققنوس میوه ایست هر میوه ای که پر از باروری می شود می داند روزی مرگ و سقوط را بپذیرد طبیعت این است لحظه ای شوق تولد ، لحظه ای رنج زایش یک عمر تحمل مجموعه ای سنگین و فقط و فقط یک لحظه تکامل یک لحظه تکامل اما هر انسانی که زاده می شود می داند راهی گم کرده دارد می داند نه طبیعت است نه مرگ می داند که هیچ چیز را نمی داند

تو هم مثل منی باران چشم بسته ای بر آذرخش تن سپرده ای بر سقوط خسته از دست های باد سرگردان تو هم مثل منی باران دلت شکسته ، دامنت پر آب دل و دیده ات پاک پاک نه دشت دوست می داری ، نه رود غمگینی از این تقدیر و وجود تو هم پر سخنی باران تو هم مثل منی باران نه پروانه ی آرزو به دستت می رسد نه خشکی یک گلبرگ امید جز اینکه پناه می برند به سایه ای تا مبادا پر گیسوشان زحمت خشکیدن گیرد تو هم همیشه گریانی تو هم مثل منی باران چه کنیم ، چاره در این غم نبود آسمان بوی رفاقت ندهد تو به کوهی ، من به کوهی آدمی را دست آدم نرسد من این نغمه می گویم ، تو بخوان تو هم مثل منی باران

رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گريز برايم نمانده بود
اين عشق آتشين پر از درد بی اميد
در وادی گناه و جنونم كشانده بود
 
رفتم، كه داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشك های ديده ز لب شستشو دهم
رفتم كه ناتمام بمانم در اين سرود
رفتم كه با نگفته بخود آبرو دهم
 
رفتم مگو، مگو، كه چرا رفت، ننگ بود
عشق من و نياز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت، چو نور صبح
بيرون فتاده بود به يكباره راز ما
 
رفتم كه گم شوم چو يكی قطره اشك گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم، كه در سياهی يك گور بی نشان
فارغ شوم ز كشمكش و جنگ زندگی
 
من از دو چشم روشن و گريان گريختم
از خنده های وحشی توفان گريختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گريختم
 
ای سينه در حرارت سوزان خود بسوز
ديگر سراغ شعله آتش ز من مگير
می خواستم كه شعله شوم سركشی كنم
مرغی شدم به كنج قفس بسته و اسير
 
روحی مشوشم كه شبی بی خبر ز خويش
در دامن سكوت به تلخی گريستم
نالان ز كرده ها و پشيمان ز گفته ها
ديدم كه لايق تو و عشق تو نيستم

صوت صدا در دریا ی تنهاییم

 

دیگران در جام هم امیزند

 

تشنه ی خباثت مرا نوشیده و خالیم

 

هر چند که ابرفتم و بر جا خواهم ماند

 

اما تا سر دریا ها ی نا مرد جاریم

 

 

شاید بادم و در جوی هوا یم

 

که تواند گذارد لب بر لبانم

 

در تنم باشد اما رنگ نیست تا دهد نشانم

 

 

یار پی خطی بهر نوشتن و راست است

 

خط خمیده و نا راست و یاغیم

 

خط کش با هم بودن .بیگانه است

 

خواهم روم به در یا و سنگیم

 

لیک دلتای هجران مانع است

 

همه از جنس گاز و در هوا ی خویشند پی پرواز

 

لیک منم که ز سرما ی نگاه ها ما یع ام

 

جاذبه ی تقدیر مرا خوشش ا مده

 

زور چرخش زمانه با او ست و تابعم

 

 

ذره ی خاکی کناره ی ساحلم

 

موج مرا برد  و مضروب موج دریایی ام

 

تا وسط دریا ها ویران شوم

 

رسوب کنم و لایه ی فسیل تنهایی ام

 

یار وفادار من تنهاییست که فراموشم نخواهد کرد

 

اتش عشقست بر من

 

که خیانت و خاموشم نخواهد کرد

 

تنها حامل کوله بار که به خانه ی  ما اید

 

هجرانست که بار اشک را خالی از اغوشم نخواهد کرد

 

چشم شده معتاد به جاری شدن اشک  بر رویش

 

مثل یک کویر خشک است . که ان شده جویش

 

کاج غریبم در میان چل چل صد پرنده

 

چه سبز باشم در خزان لانه ای رویم نیست

 

چون که شاخه ی از جنس با کسی بودن ندارم

 

معاشقه با بلبل در تقدیر و خویم نیست