لرزش تن من از صدای سربی تو بود
شیرین ترین بیداری که در خواب تعبیر شد
به فرشته ها نیازی نداشتم
آسمان هم رویای دوری بود
اما آواز تو در صبحگاه بوسه و عشق
می توانست حتی جنازه ای را بیدار کند
خاموش از برابرم گذشتی
با سیگاری بر لب و
انعکاس آرامشی از میان پرده های خواب
شراب، سرخی ی لبهای تو بود در فصل جنون
انفجار زیبایی
در مجمع الجزایر سرگردانی
و دستهات، پنجره ای به سوی بهار
خلیج آغوش با سمفونی لبخندها و بوسه ها
برهنه بیدار دراز می کشیدی بر بسترت رها
بی هیچ هراس سقوط
با سنگهای باستانی در دست و گوشواره هایی از صدف
و نفس هایی از آتش
در کوهستانی عظیم با شانه هایی به درازای ابرها
و چشمهایی از ستاره در شب
همچون بهاری کوچک روان شدی در اتاق
آرام آرام فرود آمدی بر سینه ی لحظه ای که پربود از اشتیاق
با بنفشه هایی در سینه و ماهیانی میان بازوان
که تمهیدات عین القضات و غزل های خواجو
شرح دریاهایی بود که ما درنوردیده بودیم به فصل عشق.